مجبور كه نه! اما بايد چند وبلاگ را به ليست لينكهايم اضافه كنم. يكي اين آرشخان است؛ ديگري وبلاگ خانم اكرم ديداري. لذت ميبرم از عكسهايش. حس خوبي ميدهد. نميدانم كسي تا به حال به او گفته كه كارش خيلي جالب است. اين بچههايي كه به اصطلاح آن طرف آب هستند، ميتوانند از شهري كه در آن زندگي ميكنند عكسهاي خوبي بگيرند همراه با توضيح عكس. به خدا براي من نديد بديد كه نميتوانم از كشور خارج شوم خيلي جذاب است. بچهها ميتوانند عكس بگيرند از محيط اطرافشان و بنويسند درباره آن. هم وبلاگشان خوانندگان بيشتري خواهد داشت و هم براي امثال من جذاب خواهد بود و خوب، با شهرهاي بزرگ و كوچك ساير كشورها هم آشنا ميشويم.
من مطمئن هستم كه اگر روزي تيم فوتبال ايران به يكي از كشورهاي فقير آفريقا هم برود، حداقل هزار نفر ايراني آنجا هست كه براي تشويق كردن به استاديوم بيايد. هميشه هم همين طور بوده؛ كاروانهاي ورزشيمان هر كجا كه رفتهاند، همواره چند ده نفري پناهنده و مهاجر و دانشجو آنجا بودهاند؛ حالا نميدانم چرا همين هموطنان از شهري كه در آن زندگي ميكنند، نمينويسند، عكس نميگيرند و زاويه ديدشان را عرضه نميكنند.
راستش از بچگي فضول بودم. هميشه دوست داشتم همه جا سرك بكشم. با مكانهاي مختلف آشنا شوم. به برادرم كه به طرف ديگر كره خاكي پرتاپ شده، گفتهام كه اگر توالت عمومي هم ميروي عكس بگير و برايم بفرست. جدا آنقدر از در و ديوار شهرش عكس انداخته كه الان از خودش بهتر فلان شهر را كه در آن زندگي ميكند، ميشناسم!
برادرم زماني كه براي تحصيل از مملكت خارج شد، دوربين نداشت و آنجا هم پولي براي خريد دوربين نداشت. آنقدر كه كنجكاو بودم، براي تولدش يك دوربين كوچك خريدم و همراه مسافر برايش فرستادم. حالا او شده چشم من در آن شهر. مطمئنا اگر كمي ذوق داشته باشيم، همه ميتوانيم چشم همديگر شويم.
من مطمئن هستم كه اگر روزي تيم فوتبال ايران به يكي از كشورهاي فقير آفريقا هم برود، حداقل هزار نفر ايراني آنجا هست كه براي تشويق كردن به استاديوم بيايد. هميشه هم همين طور بوده؛ كاروانهاي ورزشيمان هر كجا كه رفتهاند، همواره چند ده نفري پناهنده و مهاجر و دانشجو آنجا بودهاند؛ حالا نميدانم چرا همين هموطنان از شهري كه در آن زندگي ميكنند، نمينويسند، عكس نميگيرند و زاويه ديدشان را عرضه نميكنند.
راستش از بچگي فضول بودم. هميشه دوست داشتم همه جا سرك بكشم. با مكانهاي مختلف آشنا شوم. به برادرم كه به طرف ديگر كره خاكي پرتاپ شده، گفتهام كه اگر توالت عمومي هم ميروي عكس بگير و برايم بفرست. جدا آنقدر از در و ديوار شهرش عكس انداخته كه الان از خودش بهتر فلان شهر را كه در آن زندگي ميكند، ميشناسم!
برادرم زماني كه براي تحصيل از مملكت خارج شد، دوربين نداشت و آنجا هم پولي براي خريد دوربين نداشت. آنقدر كه كنجكاو بودم، براي تولدش يك دوربين كوچك خريدم و همراه مسافر برايش فرستادم. حالا او شده چشم من در آن شهر. مطمئنا اگر كمي ذوق داشته باشيم، همه ميتوانيم چشم همديگر شويم.