Sunday, August 28, 2005

كج‌سليقگي در طراحي پوسترها

از خيابان ولي‌عصر كه به سمت ونك مي‌رفتم، "بورد" سينما استقلال نظرم را جلب كرد. پرده تبليغاتي فيلم "بيد مجنون" را بر بورد زده بودند. فيلم را نديده‌ام و تنها خلاصه‌اي از آن را خوانده‌ام اما به نظرم در نهايت كج سليقگي و بي‌مطالعه پرده تبليغاتي فيلم طراحي شده است. زمان اكران فيلم در تابستان و فصل گرماست در صورتي كه پوستر عكسي از پرويز پرستويي‌ست كه برف بر سر و صورتش نشسته و در بك‌گراند پوستر هم برف و سرما به وضوح ديده مي شود.
تابلوي هر فيلم، پوستر و پرده تبليغاتي‌اش است. مخصوصا پرده بورد سينمايي. اگر پرده فيلم تناسبي با فصل اكران نداشته باشد و در واقع درباره اين ارتباط بصري-مضموني كه بسيار اهميت دارد، انديشه درستي نشود، هيچ حسي در بيننده طالب فيلم ايجاد نمي كند چه رسد به گذري‌ها كه قرار است با پرده فيلم بر سر در سينما ترغيب به تماشاي فيلم شوند. مثل اين مي ماند كه در اوج سرما و زمستان تبليغ كولر گازي كني. يك سئال از طراح اين پوستر دارم. آيا سردي و تراژدي فيلم تنها در تصوير زمستاني فيلم خلاصه شده است؟ يعني فيلم بار ديگر و به اصطلاح گرافيست‌ها سوژه‌اي براي بيان بصري مضمون فيلم وجود نداشت؟ به نظر من طراح پوستر سينمايي فيلم، دايره المعارف خلاقيت كوچكي دارد؛ وگرنه كه هرگز يكي از عوامل موثر در طراحي پوستر سينمايي يعني "زمان" را از ياد نمي برد.
پوستر فيلم را كه بر پرده سينماها هم نقش بسته است، ببينيد و خلاصه داستان را هم در كنارش آوريد تا مطلب دستگيرتان شود.
خلاصه فيلم: « يوسف 45 ساله استاد دانشگاه در رشته ادبيات درس مي دهد. او در سن 8 سالگي بر اثر جرقه آتش بينايي خود را از دست داده است. حالا سالهاست كه او در دنيايي ديگر زندگي مي كند. شكايتي ندارد، زندگي آرام و دوست داشتني اي دارد تا اينكه مبتلا به يك بيماري نسبتاً خطرناك مي شود كه احتمال دارد سلامتي خود را براي هميشه از دست بدهد. داييِ يوسف كه مرد نسبتاً مرفهي مي باشد زمينه سفر او را براي معالجه به خارج از كشور مهيا مي كند. يوسف به فرانسه مي رود در طول مداواي يوسف مشخص مي شود بيماري يوسف خطرناك نيست و غده سرطاني در چشم هاي او خوش خيم مي باشد. با نمونه برداري كه از چشمان يوسف مي شود، مشخص مي شود كه چشمان يوسف در مقابل نور حساسيت نشان مي دهد و در عين ناباوري براي يوسف حالا او بعد از 37 سال مي تواند بينايي خود را بدست بياورد. بعد از گذشت نزديك به سه ماه بعد از آزمايش هاي مكرر بالاخره پيوند قرنيه به چشمان يوسف زده مي شود و او بينايي خود را بدست مي آورد. يوسف وارد جهان ديگري مي شود. جهاني كه حالا هيچ شناختي از آن ندارد حتي زن و فرزند و اطرافيان خود را نمي شناسد. حالا او براي مواجه شدن با اطرافيان خود به خصوص همسر خود نگران است. يوسف در تقابل دنياي جديد كه انگار تولد دوباره اي يافته دچار مشكلات زيادي مي شود و حالا بدنبال دنيايي است كه مي خواهد براي خود بسازد.»*

*- خلاصه داستان: برگرفته از بانك جامع اطلاعات سينماي ايران