عجيب به شطرنج علاقه داشتم. صفحه شطرنجي برايم مانده بود قديمي و به ارث رسيده. با آن مينشستيم و با برادرم بازي ميكرديم. در سال هفتاد كه فدراسيون شطرنج بعد از يك دهه ممنوعيت سر و سامان مجدد گرفته و راه افتاده بود، عضو فدراسيون شدم. آن موقع پانزده سالم بود. چنان عشق به بازي شطرنج داشتم كه هر روز بعد از مدرسه از خيابان خيام[پاچنار] تا هتل استقلال را ميرفتم و ميآمدم. آن زمان فدراسيون در خانهاي مصادرهاي روبروي هتل استقلال در زعفرانيه بود. چه خانه ويلايي زيبايي هم بود.
آن روزها جمع معدودي به فدراسيون ميآمدند و شطرنج بازي ميكردند. در كشور ورزشي نو محسوب ميشد. تقريبا يك دهه مردم ايران از بازي شطرنج محروم مانده بودند و براي خيليها تازگي داشت. همان جمع چند ده نفره هر روز به فدراسيون ميرفتيم و دور هم جمع ميشديم و شطرنج بازي ميكرديم. بعدا فدراسيون تصميم گرفت براي اعضا دو روز در هفته مسابقه برپا كند. چه مسابقات جذاب و هيجانانگيزي هم ميشد. چه روزهايي داشتيم. استادم هم مرحوم يوسف صفوت قهرمان اسبق شطرنج ايران بود. استاد بزرگي كه همه نصيحتهايش هنوز در يادم هست و هرگز فراموششان نميكنم.
من از معدود نوجوانان آن زمان فدراسيون بودم كه تقريبا ديوانه شطرنج بودم. اما از من كم سن و سالتر هم بود. پسري حدودا ده ساله آن روزها ميآمد فدراسيون. او هم همانند من ديوانه شطرنج بود و پدري داشت دلسوز و مهربان كه هر روز اين پسرك را از راهي دور به فدراسيون ميآورد و ميبرد. آرزوي پدرش اين بود كه روزي پسرش استاد بزرگ شطرنج شود. با چه دقت و وسواسي بازيهايش را دنبال ميكرد و چه تلاشي ميكرد براي تمرين بيشتر فرزندش. من هيچگاه نتوانستم اين پسرك ده ساله را ببرم. تنها يك بار از او تساوي گرفتم. هميشه بازيها را مقابل او واگذار كردم. نابغهاي بود اين پسر.
اكنون چهارده سال از آن روزها ميگذرد و آن پسرك حالا براي خودش استاد بزرگي شده است. اولين استاد بزرگ شطرنج ايران: احسان قائممقامي. دوست دارم اگر روزي وقت كردم، به فدراسيون بروم و احسان را يك بار ديگر از نزديك ببينم. ده سال است كه نديدمش. پدرش را هم خيلي علاقه دارم ببينم و به او بگويم خسته نباشي پدر؛ مزد تمام زحمات و تلاشات را گرفتي. به مادرش هم بگويم تمام آن معطليها در راهروهاي سالن مسابقات و تورنمنتها بالاخره جواب داد. يادت هست مادر روزي در هتل كوثر در مسابقات غرب آسيا گفتم كه سرانجام مزد زحماتتان را ميگيريد؟ هر دو الگويي هستيد براي تمامي پدر و مادرها كه نشان داديد صبر و شكيبايي و تشويق فرزندان به كاري كه علاقه دارند، به چه مردان بزرگاني تبديل شان ميكند.
راستش وقتي اين مطلب پارسا را خواندم، تصميم گرفتم چند خطي از آن روزها بنويسم. شايد در آينده از شطرنج و اين بازي بينظير بيشتر نوشتم؛ مخصوصا از كارپوف و كاسپاروف و ديگر قهرمانان مورد علاقهام نظير آناند هندي.
آن روزها جمع معدودي به فدراسيون ميآمدند و شطرنج بازي ميكردند. در كشور ورزشي نو محسوب ميشد. تقريبا يك دهه مردم ايران از بازي شطرنج محروم مانده بودند و براي خيليها تازگي داشت. همان جمع چند ده نفره هر روز به فدراسيون ميرفتيم و دور هم جمع ميشديم و شطرنج بازي ميكرديم. بعدا فدراسيون تصميم گرفت براي اعضا دو روز در هفته مسابقه برپا كند. چه مسابقات جذاب و هيجانانگيزي هم ميشد. چه روزهايي داشتيم. استادم هم مرحوم يوسف صفوت قهرمان اسبق شطرنج ايران بود. استاد بزرگي كه همه نصيحتهايش هنوز در يادم هست و هرگز فراموششان نميكنم.
من از معدود نوجوانان آن زمان فدراسيون بودم كه تقريبا ديوانه شطرنج بودم. اما از من كم سن و سالتر هم بود. پسري حدودا ده ساله آن روزها ميآمد فدراسيون. او هم همانند من ديوانه شطرنج بود و پدري داشت دلسوز و مهربان كه هر روز اين پسرك را از راهي دور به فدراسيون ميآورد و ميبرد. آرزوي پدرش اين بود كه روزي پسرش استاد بزرگ شطرنج شود. با چه دقت و وسواسي بازيهايش را دنبال ميكرد و چه تلاشي ميكرد براي تمرين بيشتر فرزندش. من هيچگاه نتوانستم اين پسرك ده ساله را ببرم. تنها يك بار از او تساوي گرفتم. هميشه بازيها را مقابل او واگذار كردم. نابغهاي بود اين پسر.
اكنون چهارده سال از آن روزها ميگذرد و آن پسرك حالا براي خودش استاد بزرگي شده است. اولين استاد بزرگ شطرنج ايران: احسان قائممقامي. دوست دارم اگر روزي وقت كردم، به فدراسيون بروم و احسان را يك بار ديگر از نزديك ببينم. ده سال است كه نديدمش. پدرش را هم خيلي علاقه دارم ببينم و به او بگويم خسته نباشي پدر؛ مزد تمام زحمات و تلاشات را گرفتي. به مادرش هم بگويم تمام آن معطليها در راهروهاي سالن مسابقات و تورنمنتها بالاخره جواب داد. يادت هست مادر روزي در هتل كوثر در مسابقات غرب آسيا گفتم كه سرانجام مزد زحماتتان را ميگيريد؟ هر دو الگويي هستيد براي تمامي پدر و مادرها كه نشان داديد صبر و شكيبايي و تشويق فرزندان به كاري كه علاقه دارند، به چه مردان بزرگاني تبديل شان ميكند.
راستش وقتي اين مطلب پارسا را خواندم، تصميم گرفتم چند خطي از آن روزها بنويسم. شايد در آينده از شطرنج و اين بازي بينظير بيشتر نوشتم؛ مخصوصا از كارپوف و كاسپاروف و ديگر قهرمانان مورد علاقهام نظير آناند هندي.