Wednesday, November 23, 2005

راحتي در اصل خويش


بوي الكل و هواي گرفته و صداي قيچي؛ شيشه‌ها بخار گرفته از كتري سر اجاق كوچك داخل مغازه و سرماي بيرون. يك ميز كوچك وسط كه روي آن مجلات كهنه و ورق خورده خانواده متعلق به چند ماه قبل پخش است. سه از چهار ضلع مغازه، صندلي و طرف ديگر آينه‌اي بزرگ. چقدر من اين صحنه را دوست دارم. مخصوصا زماني كه توي نوبت نشسته ام و گوش تا گوش هم مشتري نشسته و شب هم شب عيد است.
ديروز رفته بودم سلماني. همه حس و فضايي كه از سلماني دوست دارم، وجود داشت جز هواي شب عيد. همه گوش سپرده بودند به صداي شجريان كه از راديوي كهنه‌اي پخش مي شد.
در اين حس و حال و هوا اگر روزنامه يك ماه پيش هم روي ميز باشد باز هم خواندنش لذت‌بخش است. من كه در سال حتي يك بار هم نشريات زرد مثل مجله خانواده سبز و اينجور نشريات را ورق نمي‌زنم، در سلماني حسابي ورق‌شان مي‌زنم. نمي‌دانم چرا. انگار فقط آنجا مي‌چسبد خواندن مجلات زرد؛ مثلا داستاني عشقي را تا آخر مي‌خوانم. فكر مي كنم اين جور علاقه‌ها بستگي به گذشته آدم دارد. زمان بچگي در محله‌هاي قديمي بزرگ شدم و عاشق اين جور مكان‌ها هستم؛ حتي در ساندويچي‌ها هم. هيچ گاه نتوانسته‌ام راحت در يك رستوران لوكس غذا بخورم. اما عاشق يك كبابي و يا جگركي كوچك و نقلي هستم و وقتي ظهر و گرسنه‌ام بشود، اگر ده رستوران لوكس هم نزديكم باشد، به يكي از غذاخوري‌هاي درويشي مي‌روم. چقدر هم راحتم كنار هم‌طبقه‌هاي خودم. لقمه را آنطور كه دوست دارم مي‌خورم. اگر تكه‌اي نان هم گوشه لبم چسبيده باشد و دور دهن‌ام زرد شده باشد، خجالت نمي كشم. به راستي غذا در اينجور جا‌ها مي چسبد.
به نظرم بدبخت‌ترين آدم كسي‌ست كه خود نباشد. خودش را عذاب بدهد و جور ديگري وانمود كند. واي كه چقدر گريزانم از اين مرض كهنه شده در جامعه ما. نمي‌خواهم درس اخلاق بدهم اما بايد سعي كنيم آنطور كه بزرگ شده‌ايم و بار آمده‌ايم، رفتار كنيم. متمدن شدن با عوض شدن خيلي فرق داردها! اشتباه نكنيد. منظور من اين نيست كه چون با علاالدين بزرگ شديم، پس بايد شوفاژ و فن را تحويل نگيريم. بايد آنطور كه راحت‌تريم و راحتي‌مان تضمين مي‌شود، رفتار كنيم. البته قبل از اينكه از پديده‌اي جديد در زندگي بخواهيم استفاده كنيم، بايد فرهنگ استفاده از آن را بياموزيم. يادتان هست وقتي موبايل وارد ايران شد؟!
عكس اين مسئله هم وجود دارد كه كسي در مكاني لوكس و امروزي راحت است و وانمود ‌مي‌كند كه درويش است؛ رفتارهايي زننده و مصنوعي كه نمونه‌هاي فراوانش را در بين دانشجويان هنر فراوان مي‌توان ديد.
من بزرگ شده در خانواده‌اي متوسط و با فكري هنوز وصل به خاطره‌هاي گذشته، از امكان مدرن امروزي استفاده مي كنم و سعي مي‌كنم هيچ گاه از اصل خود و آنچه هستم، دور نشوم و از زندگي‌ام لذت ببرم. همين.
*عكس مطلب متعلق به همشهري است.