
برای رضوانه و خواهرش
عباس معروفي: من اکبر گنجیام حالا. خيال کنيد مبارز هستم يا نيستم، اکبر گنجی هستم يا نيستم.
در مونتسر که سخنرانی می کردم يک سبيل کلفت گفت: «آقای معروفی! اگر شما در راه آزادی مبارزه کردهايد چرا زندهايد؟ چطور از ايران خارج شديد؟ و چرا مثل محمد مختاری شهيد نشديد؟»
نشد.
من اکبر گنجی باشم خوب است؟ آقای سبيل کلفت بی معرفت! چرا به داد من نمیرسی؟
من اکبر گنجیام، يک آدم که برای نوشتن به زندان افتاده.
گمشو. به داد خودت برس. من اگر بميرم هم، اکبر گنجیام. تو خودت هم نيستی...
دلم گرفته است. از امروز اسم تمام سبيل کلفتها را هم میگذارم مقام معظم رهبری، يا شاهرودی، يا رفسنجانی، يا خلخالی، يا خامنه ای، يا خمينی، يا بروجردی، يا تبريزی، يا... چه فرقی دارد؟ روستا با روستا چه فرقی دارد؟
فقط اين مهم است که توی زندان يکی زنده است. زندگی نيست، فقط زنده است.
من هستم؟ يا استم؟
تو بگو.
اگر دلم گريه خواست کجايی تو؟
عباس معروفي: من اکبر گنجیام حالا. خيال کنيد مبارز هستم يا نيستم، اکبر گنجی هستم يا نيستم.
در مونتسر که سخنرانی می کردم يک سبيل کلفت گفت: «آقای معروفی! اگر شما در راه آزادی مبارزه کردهايد چرا زندهايد؟ چطور از ايران خارج شديد؟ و چرا مثل محمد مختاری شهيد نشديد؟»
نشد.
من اکبر گنجی باشم خوب است؟ آقای سبيل کلفت بی معرفت! چرا به داد من نمیرسی؟
من اکبر گنجیام، يک آدم که برای نوشتن به زندان افتاده.
گمشو. به داد خودت برس. من اگر بميرم هم، اکبر گنجیام. تو خودت هم نيستی...
دلم گرفته است. از امروز اسم تمام سبيل کلفتها را هم میگذارم مقام معظم رهبری، يا شاهرودی، يا رفسنجانی، يا خلخالی، يا خامنه ای، يا خمينی، يا بروجردی، يا تبريزی، يا... چه فرقی دارد؟ روستا با روستا چه فرقی دارد؟
فقط اين مهم است که توی زندان يکی زنده است. زندگی نيست، فقط زنده است.
من هستم؟ يا استم؟
تو بگو.
اگر دلم گريه خواست کجايی تو؟