فكر مي كنيد اگر در ايران به خانواده شخصي بگويند كه مثلا فرزند شما ايدز دارد، چه واكنشي آن خانواده ايراني از خود نشان مي دهند؟
در سالن انتظار بيمارستان نشسته و منتظر بودم تا ساعت ملاقات شروع شود. پرستاري عصبي وارد سالن شد و به دنبالش جواني مضطرب. اول كه وارد شدند. آهسته صحبت مي كردند اما وقتي چند دقيقهاي گذشت تقريبا اطرافيان مي فهميدند كه آنها چه ميگويند. من هم كه ميميرم اگر اتفاقي اطرافم رخ دهد و كامل متوجهاش نشوم، رفتم جلو و گوش تيز كردم براي اصل ماجرا.
پرستار مي گفت: "آقا چند بار آزمايش بگيريم حتي دربانمان هم برايش مسجل شده كه ايشان ايدز دارد چه رسد به دكترها! ايشان به حتم ايدز دارد و فعلا بايد در بخش مراقبتهاي ويژه باشد تا دستور بعدي دكتر."
جوان كه در گفتههايش نشان داد كه برادر بيمار بستري است، با غمي كه بغض هم همراهش شده بود، گفت: "آخه مگه ميشه! اون چه طوري ايدز گرفته؟ من مي شناسمش اون اهل رابطه و اين جور چيزا نبود؟ حالا خانم پرستار، از كي اين مريضي رو گرفته؟"
خانواده بيمار مبتلا به ايدز شگفت زده شده بودند. بيمار را براي مشكلات كليوي كه برايش پيش آمده بود، بستري كرده بودهاند، اما حالا در آزمايشات جواب آمده كه ايشان مبتلا به ويروس ايدز است.
در ايران متاسفانه آموزش درستي در زمينه بيماري ايدز به جوانان و حتي خانواده ها داده نشده. چه خود بيمار و چه خانواده ابتلا به اين بيماري را از مرگ بدتر مي دانند. يعني ننگي مي پندارند آن را. بدون آنكه تحقيقي كنند و عامل ايجاد بيماري را كشف كنند. در ايران نه تنها به روشهاي جلوگيري از ابتلا اهميتي داده نشده بلكه از نظر رواني آموزشي براي بعد از ابتلا به خانواده ها نشده است.
آن خانواده اي را كه من ديدم حاضر نبودند برگردند به بخش و مريض شان را ببينند. به زباني ديگر، نمي خواستند سر به تن مريضشان باشد ديگر. خب اين خيلي آزار دهنده مي شود كه با خبر يك بيماري، يك زندگي از هم بپاشد؛ فرزندي از چشم خانواده بيفتد و طرد شود. باور كنيد اگر آن خانواده را ول مي كردي خودشان جوان بيمار را خفه مي كردند.
همان موقع به خانواده خودم فكر كردم. اگر روزي خبر اين بيماري را به خانواده ام بدهند آنها چه واكنشي نشان مي دهند؟ چقدر آماده برخورد با اين مشكل هستند؟ من از خودم اطمينان دارم كه الحمدالله چشم و گوشمان بسته است اما اگر دندان پزشكم مراعات نكرده باشد و ناقل ويروس شده باشم چه؟ شايد بتوان با تكنولوژي امروز دنيا فهميد كه طريق ابتلا شدن به چه صورت بوده اما با فرهنگي كه در ما ايرانيها هست و عدم آموزش درست به نظرم اين خبر براي هر كس مي تواند از مرگ بدتر باشد. هنوز بسياري از خانواده هاي ايراني هستند كه هرگاه اسم بيماري ايدز به ميان مي آيد، به ياد خاك بر سري مي افتند و بس؛ هيچ آموزش و شناخت ديگري ندارند. تا بخواهند متوجه شان كنند كه عامل اصلي بيماري چه بوده، بيمار زير فشار رواني از بين مي رود.
به نظرم صدا و سيما اينجا بسيار نقش آفرين مي تواند باشد. بجاي اينكه ساعت ها وقت مردم را با برنامههاي بي محتواي به قول خودشان طنز بگيرد، مي تواند سريالهاي داستاني درباره بيمارهايي نظير ايدز بسازد كه اثرگذار باشد. اين روزها اثر سريالهاي ساخته شده در بين خانوادههاي ايراني بسيار زياد است. و همچنين از آنجا كه ما ايراني ها علاقه زيادي به برنامه هاي آموزشي صرف نداريم، ساختن مجموعههاي تلويزيوني كه بتواند به نوعي داستاني سطح دانش و نوع برخورد با وضعيت بحراني بعد از آگاهي از ابتلا به بيماري را بالا برده و آموزش دهد، بسيار موثر است.
در سالن انتظار بيمارستان نشسته و منتظر بودم تا ساعت ملاقات شروع شود. پرستاري عصبي وارد سالن شد و به دنبالش جواني مضطرب. اول كه وارد شدند. آهسته صحبت مي كردند اما وقتي چند دقيقهاي گذشت تقريبا اطرافيان مي فهميدند كه آنها چه ميگويند. من هم كه ميميرم اگر اتفاقي اطرافم رخ دهد و كامل متوجهاش نشوم، رفتم جلو و گوش تيز كردم براي اصل ماجرا.
پرستار مي گفت: "آقا چند بار آزمايش بگيريم حتي دربانمان هم برايش مسجل شده كه ايشان ايدز دارد چه رسد به دكترها! ايشان به حتم ايدز دارد و فعلا بايد در بخش مراقبتهاي ويژه باشد تا دستور بعدي دكتر."
جوان كه در گفتههايش نشان داد كه برادر بيمار بستري است، با غمي كه بغض هم همراهش شده بود، گفت: "آخه مگه ميشه! اون چه طوري ايدز گرفته؟ من مي شناسمش اون اهل رابطه و اين جور چيزا نبود؟ حالا خانم پرستار، از كي اين مريضي رو گرفته؟"
خانواده بيمار مبتلا به ايدز شگفت زده شده بودند. بيمار را براي مشكلات كليوي كه برايش پيش آمده بود، بستري كرده بودهاند، اما حالا در آزمايشات جواب آمده كه ايشان مبتلا به ويروس ايدز است.
در ايران متاسفانه آموزش درستي در زمينه بيماري ايدز به جوانان و حتي خانواده ها داده نشده. چه خود بيمار و چه خانواده ابتلا به اين بيماري را از مرگ بدتر مي دانند. يعني ننگي مي پندارند آن را. بدون آنكه تحقيقي كنند و عامل ايجاد بيماري را كشف كنند. در ايران نه تنها به روشهاي جلوگيري از ابتلا اهميتي داده نشده بلكه از نظر رواني آموزشي براي بعد از ابتلا به خانواده ها نشده است.
آن خانواده اي را كه من ديدم حاضر نبودند برگردند به بخش و مريض شان را ببينند. به زباني ديگر، نمي خواستند سر به تن مريضشان باشد ديگر. خب اين خيلي آزار دهنده مي شود كه با خبر يك بيماري، يك زندگي از هم بپاشد؛ فرزندي از چشم خانواده بيفتد و طرد شود. باور كنيد اگر آن خانواده را ول مي كردي خودشان جوان بيمار را خفه مي كردند.
همان موقع به خانواده خودم فكر كردم. اگر روزي خبر اين بيماري را به خانواده ام بدهند آنها چه واكنشي نشان مي دهند؟ چقدر آماده برخورد با اين مشكل هستند؟ من از خودم اطمينان دارم كه الحمدالله چشم و گوشمان بسته است اما اگر دندان پزشكم مراعات نكرده باشد و ناقل ويروس شده باشم چه؟ شايد بتوان با تكنولوژي امروز دنيا فهميد كه طريق ابتلا شدن به چه صورت بوده اما با فرهنگي كه در ما ايرانيها هست و عدم آموزش درست به نظرم اين خبر براي هر كس مي تواند از مرگ بدتر باشد. هنوز بسياري از خانواده هاي ايراني هستند كه هرگاه اسم بيماري ايدز به ميان مي آيد، به ياد خاك بر سري مي افتند و بس؛ هيچ آموزش و شناخت ديگري ندارند. تا بخواهند متوجه شان كنند كه عامل اصلي بيماري چه بوده، بيمار زير فشار رواني از بين مي رود.
به نظرم صدا و سيما اينجا بسيار نقش آفرين مي تواند باشد. بجاي اينكه ساعت ها وقت مردم را با برنامههاي بي محتواي به قول خودشان طنز بگيرد، مي تواند سريالهاي داستاني درباره بيمارهايي نظير ايدز بسازد كه اثرگذار باشد. اين روزها اثر سريالهاي ساخته شده در بين خانوادههاي ايراني بسيار زياد است. و همچنين از آنجا كه ما ايراني ها علاقه زيادي به برنامه هاي آموزشي صرف نداريم، ساختن مجموعههاي تلويزيوني كه بتواند به نوعي داستاني سطح دانش و نوع برخورد با وضعيت بحراني بعد از آگاهي از ابتلا به بيماري را بالا برده و آموزش دهد، بسيار موثر است.